...میخواهم به یاری 2 مثال سلبی، بررسی کنم که پول تا چه حد خصلت هدفی مستقل- ورای نقش آن به منزله یک وسیله محض- پیدا میکند. رابطه ولخرجی با مالاندوزی نزدیکتر از آن است که از تقابل ظاهری این دو پدیده برمیآید. در اینجا باید یادآور شویم که هرجا اقتصاد ابتدایی وجود دارد، حفاظت مقتصدانه و حسابگرانه از ارزشها با ماهیت آنها، با انتقالپذیری بس محدود محصولات کشاورزی، ناهمخوان است.
اگر محصولات یاد شده را نتوان بهراحتی یا بهوضوح به پول قابل انتقال نامحدود بدل کرد، انبارکردن یا احتکارکردنشان از روی مالاندوزی تقریبا ناممکن است؛ هرکجا محصولات کشاورزی بلاواسطه تولید و مصرف میشوند، اغلب شکل خاصی از گشادهدستی غلبه دارد، خاصه در برخورد با مهمانان یا تنگدستان؛ گشادهدستیای که احتمالا در یک اقتصاد پولی کمتر به چشم میخورد، زیرا پول را با سهولت بیشتر میتوان اندوخت و ذخیره کرد.
از همین روی بود که پیتروی شهید (Peter the Martyr) کیسههای کاکائویی را که برای مکزیکیهای باستان، کار پول را میکردند، میستود؛ زیرا آنها را نمیشد مدتی طولانی در خفا نگاه داشت و انبار کرد و به همین سبب مجالی برای مالاندوزی نبود. بههمینسان، اوضاع و احوال طبیعی، امکان و افسون ولخرجی را محدود میسازند.
جدای از نابودی و هلاکت برای هیچ و پوچ، حد و مرز مصرف بیرویه و اسراف سبکسرانه در یک گروه را توانایی اعضای آن و غریبهها در مصرفکردن تعیین میکند.
ولی نکته اصلی این است که ولخرجی و ریختوپاش پول زمانی معنایی بالکل متفاوت و هالهای یکسره تازه مییابد که با ولخرجی و ریختوپاش دیگر چیزهای انضمامی مقایسه شود؛ دومی متضمن آن است که ارزش سلسله غایات عقلانی فرد بهسادگی از بین برود و حال آنکه ولخرجی نوع اول متضمن آن است که ارزش، به شیوهای نابجا، با دیگر ارزشها جابهجا شود.
یگانه نوع مصرفی که در اقتصاد پولی، برای فلسفه پول واجد معنا و اهمیت است، نه کسی است که برای هیچوپوچ از روی طبع، پول را به باد میدهد بلکه آن است که پول را خرج خریدهای مهملی میکند که با اوضاع و احوالش تناسب ندارند.
لذت ناشی از ولخرجیکردن مربوط میشود به مجال خرجکردن پول برای هرچیزی که پیش آید و باید آن را متمایز ساخت از لذت حاصل از تمتع گذرا از چیزها و فرق گذاشت بین آن و تفاخر و جلوهفروشی مربوط بدان و تغییر و تحول مهیج میان اکتساب و استفاده چیزها؛ لذت مورد بحث بیشتر مربوط میشود به کارکرد ناب اسراف و ولخرجی، قطعنظر از محتوای جوهری و اوضاع و احوال متلازم آن.
برای آدم خراج، جاذبه لحظه ولخرجیکردن هم از خود افزایش پول و هم از جذابیت چیزهای مصرفی، پیشی میگیرد. این امر به طور مشخص موقعیت فرد ولخرج را در نسبت با سلسله غایات برجسته میکند. اگر نقطه فرجامین این سلسله، تمتع از طریق مالکیت یک چیز باشد، آنگاه اولین مرحله واسط اساسی مالکیت پول است و دومین مرحله، پول را صرف آن چیز کردن.
برای آدم خسیس، اولین مرحله مطبوع و فینفسه مطلوب میشود ولی برای آدم ولخرج، مرحله دوم است که کیف میآورد. برای آدم ولخرج، پول همانقدر مهم است که برای خسیس؛ گرچه نه به شکل تصاحب آن بلکه در قالب حرامکردن آن. درک آدم ولخرج از ارزش، به لحظه تبدیل و انتقال پول به دیگر صورتهای ارزش وابسته است، آنهم تا بدان حد که او با اشتیاق میخواهد برای تمتع از این لحظه، به بهای برباددادن همه ارزشهای انضمامیتر پول بپردازد.
بنابراین بهراستی درخور توجه است که بیاعتنایی نسبت به ارزش پول ـ که ذات و جاذبه ولخرجی به شمار میآید ـ این ارزش را به صورت چیزی تجربهشده و قدر دانسته، پیشفرض میگیرد زیرا آشکارا، دورانداختن چیزی که برای آدمی بیتفاوت است، خود نیز کاملا بیتفاوت خواهد بود. مورد ذیل معرف ولخرجی غیرمنطقی و لگامگسیخته مرسوم در رژیم گذشته است.
وقتی شاهزاده کنتی (Prince Conti) الماسی به ارزش 4 تا 5 هزار فرانک را برای بانویی فرستاد و او الماس را برگرداند، شاهزاده فرمان داد الماس را چنان خرد کنند که بتواند از آن بهعنوان پودر مخصوص نوشتن استفاده کند تا جواب نامه زن را بدهد. تِین (Taine) به این داستان، اظهارنظر ذیل را درخصوص عادات عرفی آن دوره میافزاید: «هرچه کمتر به فکر پول باشی، جهاندیدهتری».
البته این نظر متضمن درجهای از خودفریبی است، زیرا نگرش منفی آگاهانه و موکد به پول
- بهسان فرایندی دیالکتیکی - بر ضد خود استوار است؛ یعنی بر آن نگرشی که برای پول اهمیت و جذابیت قائل است و بس.
این حکم درباره برخی فروشگاهها در شهرهای بزرگ صادق است که برخلاف فروشگاههایی که مشتریان را با قیمتهای ارزان جلب میکنند، با بیقیدی متظاهرانه تاکید میکنند که اجناسشان بالاترین قیمتها را دارد.
آنها بدین وسیله به جذب آراستهترین اقشار جامعه میاندیشند که اصلا قیمت اجناس را نمیپرسند. در این مورد، نکته جالب توجه این است که آنها نه بر موضوع اصلی - خود شیء - بلکه بر متضایف یا همبسته منفی آن تاکید میگذارند؛ اینکه قیمت مهم نیست. و بدین ترتیب، ناخودآگاه پول را دگربار در مرکز توجه قرار میدهند؛ هرچند به شکل سلبی.
ولخرجی، به علت رابطه نزدیکش با پول، به سهولت تمام شتاب میگیرد و آنانی را که دچار ولخرجیاند، از ملاحظه موازین معقول ناتوان میسازد، زیرا نظم و قاعدهای که از طریق سنجه پذیرفتاری (receptivity) اشیای انضمامی حاصل میشود، از دست میرود.
وجه مشخصه حرص مفرط پول، دقیقا همان ولخرجی است؛ حرص پول، به عوض جستوجوی تمتع از چیزهای واقعی، به دنبال چیزهای ناملموس و نامحسوس میگردد که تا بینهایت گسترش مییابند و هیچ حد و مرز بیرونی یا درونی نمیشناسند.
هرجا که خبری از موانع و تعلقات بیرونی عینی نباشد، حرص به صورتی کاملا بیشکل و با شدت و حدتی فزاینده بیرون میریزد؛ این است علت سنگدلی و خشمآلودی فوقالعادهای که در بحث و جدلهای مربوط به ارث و میراث موج میزند. با توجه به اینکه مطالبه و دعوی افراد تابع میزان کار یا معیاری دارای مبنای انضمامی نیست، هیچیک از طرفین دعوا راغب نیست بهنحوی ماتقدم دعوی دیگری را به رسمیت بشناسد.
بدینقرار هیچ منعی در کار نیست که بر دعوی افراد حد بگذارد و هر پادرمیانی یا مداخلهای کاملا دور از انصاف و بیاساس مینماید. نبود رابطه درونی میان خواست و هر میزان یا معیاری برای مورد خواست که در این مورد ناشی از ساختار شخصی روابط وراث است، تا جایی که به حرص مربوط میشود، از ساختار شیء مورد خواست ناشی میشود.
شورش در اعتراض به ضرب سکه جدید در برونسویک (Brunswick) در 1499 فقدان اصولی را برجسته میکند که بر اثر حرص پول، افزون میشود و از کاهش مطالبات میکاهد. مقامات حاکم گمان میبردند درآینده، باید پول اصل را جایگزین پول تقلبی کرد و با اینهمه، همان کسانی که در ازای محصولاتشان و به عنوان دستمزد، پول اصل میخواستند سر به شورش برداشتند، زیرا دیگران از قبول پرداختهای ایشان با پول تقلبی سر باز زدند!
وجود توأمان پول اصلی و تقلبی، بزرگترین احتمالها را برای افزایش درونی جنون پولپرستی پیش میآورد که در مقایسه با آن، دیگر خواهشهای شدید نفسانی همواره مبتنی بر علل روانشناختی مینمایند. ما میدانیم این قضیه حتی در انقلابهای چین روی داد، زیرا حکومت دستمزدها را با پول تقلبی میپرداخت اما مالیاتها را فقط با پول اصل میپذیرفت.
من، فقط در حد فرضیه، فکر میکنم این عدم اعتدال که بخشی از نفس علاقه به پول است، درعینحال ریشه پنهان پدیده عجیبوغریبی است که در بازار بورس یافت میشود؛ این پدیده که بورسبازان جزء یا ناآشنایان، تقریبا بدون استثنا روی افزایش قیمتهای بازار سرمایهگذاری میکنند.
به نظرم چنان مینماید که این واقعیت منطقا صحیح اما عملا بیربط که سود در روندهای پیشفروش محدود است و حال آنکه در مراحل پیشخرید چنین محدودیتی در کار نیست، انگیزه روانی چنین رفتاری است.
درحالیکه بورسبازان بزرگ که عملا باید اشیا را تحویل دهند، احتمالهای هر دو طرف بازار را حساب میکنند، سرمایهگذاری روی پول محض ـ که در سرمایهگذاری روی آینده یافت میشود ـ به سرمایهگذاری در یک جهت ـ که بالقوه بینهایت است ـ علاقه دارد.
این گرایش که صورت درونی تکاپوی منفعت مالی را قوام میبخشد، به وجهی روشنتر در نمونه ذیل نمود مییابد. کشاورزی آلمان، در فاصله سالهای 1880 ـ 1830 سود سالانه مستمرا فزاینده تولید میکرد و این تصور را به وجود آورد که سوددهی مزبور، روندی بینهایت است؛ بنابراین، داراییها نه به قیمتی متناسب با ارزش جاریشان بلکه معادل با سود متوقع آیندهشان عرضه میشدند؛ به همین علت است که کشاورزی اکنون دچار این وضع فلاکتبار است.
این شکل پولی سود است که مفهوم ارزش را از ریخت میاندازد. هرجا که سود فقط در چهارچوب «ارزش مصرفی» ظاهر میشود و آنجا که فقط کمیت انضمامی بیواسطه آن لحاظ میشود، آنگاه تصور افزایش آن محدود به حدودی حسابشده میشود و حال آنکه امکان و تدارک ارزش پول تا بینهایت افزایش مییابد.
این هرآینه شالوده ذات طمع و اسراف است، زیرا این هردو علیالاصول سنجیدن ارزش را که بهتنهایی میتواند حد و مرز سلسله غایات را ضامن باشد، رد میکنند؛ یعنی سنجش ارزش به وسیله تمتع نهایی از چیزها.
آدم واقعا ولخرج را نباید با افراد لذتپرست یا صرفا سبکسر اشتباه گرفت؛ هرچند همه این عناصر در ولخرج نوعی، به هم میآمیزند. آدم ولخرج همین که به شیء مطلوبش دست مییابد، نسبت بدان بیاعتنا میشود؛ تمتع و کامجویی او محکوم است به اینکه هرگز قرار و دوام نیابد؛ لحظه دستیابی او به یک شیء با نفی کامجویی او مصادف میشود.
از این حیث، زندگی برای او همان شکل اهریمنی را پیدا میکند که برای فرد مالاندوز؛ هر مقصودی که حاصل میشود، به عطش او برای خواستی که هرگز برآورده نمیشود، دامن میزند، زیرا کل این گرایش در جستوجوی ارضا است؛ چونکه از یک هدف غایی میبرد و در بطن مقولهای جای میگیرد که از آغاز هر غایتی را رد میکند و خود را محدود به وسایل و یک لحظه مانده به آخر میکند.
شخص خسیس از آن دو انتزاعیتر است. وقوف او به هدف در فاصلهای بهمراتب بیشتر از هدف غایی متوقف میشود و حال آنکه آدم ولخرج به اشیای مطلوب خود نزدیکتر میشود، زیرا حرکت او به سمت غایتی عقلانی در مرحلهای واپستر میایستد تا آن را تصرف کند؛ توگویی آن، خود هدف غایی است.
از یک طرف، این وحدت صوری تقابل کامل نتایج مشهود و از طرف دیگر، فقدان یک هدف انضمامی نظمآفرین -که با اشاره به بیمعنایی یکسان هر دو گرایش، تاثیر متقابل نامعینی بین آنها برقرار میکند- این واقعیت را توضیح میدهد که مالاندوزی و ولخرجی اغلب اوقات در یک شخص واحد یافت میشوند؛ خواه در پخش آنها در حوزههای متفاوت علایق و خواه در پیوند با احوال و حالات متغیر. قبض و بسط این حالات چنان در مالاندوزی و ولخرجی جلوه میکند که گویی، هربار، محرک فرد یکی بوده و فقط ظرفیتش فرق میکرده است.
معنای دوگانه پول برای خواست ما نتیجه باهمنهاد 2 نقشی است که پول ایفا میکند؛ هرچه نیاز به خوراک و پوشاک فوریتر و عامتر باشد، میل به آنها بالطبع محدودتر میشود. ممکن است مقادیر کافی، بالاخص از چیزهای لازم و ضروری، در کار باشند که بدین ترتیب در اصل شدیدترین موارد میلاند. در تضاد با نیازهای طبیعی ما، تقاضاهای کالاهای تجملی محدودیت نمیشناسد.
عرضه اجناس تجملی هرگز از تقاضای آنها درنمیگذرد. مثلا، فلزات گرانبها، با توجه به اینکه مواد لازم برای ساخت جواهراتاند، استفادههای بیشماری دارند. این امر، نتیجه غیرضروریبودن اساسی آنهاست.
هرچه ارزشها به بنیاد و اساس زندگی ما نزدیکتر باشند و هرچه بیشتر با شرایط بقای محض ما یکی باشند، تقاضای مستقیمشان قویتر و البته از حیث کمیت محدودتر است و احتمال رسیدن به حد اشباع در مراحل اولیه بیشتر است.
از طرف دیگر، هرچه فاصله ارزشها با نیازهای ابتدایی بیشتر باشد، تقاضای آنها کمتر برحسب یک نیاز طبیعی سنجیده میشود و نسبت به مقدار در دسترسشان مدت زمان بیشتری بدون تغییر میماند. میزان نیازهای ما بین این دو قطب نوسان میکند؛ یا فوریت بلاواسطه دارد که البته در این صورت بالطبع محدود است یا نیاز به تجملات است که در آن حالت، فقدان ضرورت، جای خود را به امکانهایی نامحدود جهت گسترششان میدهد؛ درحالیکه در فرهنگیترین متاعها، آمیزهای خاص از این دو نهایت دیده میشود؛ به قسمی که نزدیکشدن به یک حد، مصادف است با فاصلهگرفتن فزاینده از آن دیگر که پول، حد بیشینه هر دو را باهم ترکیب میکند. پول با توجه به اینکه نه فقط ضروریترین بلکه غیرضروریترین نیازهای زندگی را برآورده میسازد، اضطرار شدید یا میل مفرط را با نامحدودبودن همهجانبه آن پیوند میزند.
پول در دل خویش حامل ساختار نیاز به تجملات است؛ چراکه هر محدودیتی بر میل به خود را کنار میزند که تنها به میانجی رابطه مقادیر مشخص با ظرفیت ما برای مصرفکردن، ممکن خواهد بود. با این همه، پول برخلاف فلزی گرانبها که در ساخت جواهرات به کار میرود، نیازی ندارد میل نامحدود به خود را با فاصلهگیری فزاینده از نیازهای آنی و مستقیم متعادل کند، زیرا پول، همبسته اساسیترین نیازهای زندگی هم شده است.
این خصلت دوگانه نظرگیر پول، نظر به میل بدان، به شکلی مجزا در مالاندوزی و ولخرجی نمود مییابد، زیرا در هر دو مورد، پول در میل ناب بدان مستحیل میشود. هم مالاندوزی و هم ولخرجی وجه منفی چیزی را عیان میسازند که دیدیم وجه مثبت پول نیز هست؛ یعنی اینکه پول قطر دایرهای را که در آن سایقهای روانی متعارض ما شکوفا میشوند، بزرگ میسازد. بهعبارتی، آنچه مالاندوزی در قالب فلج مادی نشان میدهد، ولخرجی در قالب بیثباتی و گسترشخواهی عیان میسازد.
نظرات